|
| ||
|
چه میشود که مه دلنواز باز آید به کلبه دل ما آن خدای ناز آید
شب است و دیده به در دوختم به این امید که قاصدی ز بر یار دلنواز آید
فدای همت آن بینیاز و جانبازم که در قمار غم عشق، پاکباز آید
میان عاشق و معشوق اتصالی هست که باز بر سر محمود دل، ایاز آید
شده است رهسپر وادی عدم، جانم که از نشیب غم و غصه، در فراز آید
چه میشود که دگر بار شاهد عیار غزلسرا و نواخوان و پردهساز آید
شود که بار دگر شادمان شود صابر که باز مطرب جان از حریم راز آید
برچسبها: کاروان شعر, صابرکرمانی [ پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۷/۱۵ ] [ 23:38 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
روح را از قالب این تن جدا باید نمود روی دل را جانب عرش خدا باید نمود
تا که در بند من و مائی ز جانان دم مزن در ره مقصود ترک ماسوا باید نمود
هر چه را غیر خدا خواهی بود کفر و نفاق روح را با مبدأ حق آشنا باید نمود
روح میباشد ز امر غیبی و راز الست جان و دل را پر فروغ و با صفا باید نمود
با خبر از راز عرفان لب ببندد از سخن سینه را بیکینه، دل را با وفا باید نمود
از محبت شد به پا این هستی و بالا و زیر خاطر خود را مقام کبریا باید نمود
صابرا از بند موهومات رستن راه اوست خویش را وارسته و محو و فنا باید نمود
برچسبها: کاروان شعر, صابرکرمانی [ پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۷/۱۵ ] [ 23:35 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
دوش دیدم غلغل و آشوب در میخانه بود رشک فردوس برین آن مجلس شاهانه بود
پیر روحانی مبیّن بود و ساقی پیشوا جلوۀ نور ازل در ساغر و پیمانه بود
ساقی روشن روان آمد سر خم را گشود دور ز آن بزم حقیقت زاهد و بیگانه بود
باده نوشان را دمادم داد رطل و جام می هر طرف شور و نوای نغمۀ مستانه بود
لطف ساقی شامل مجنون و عاقل گشته بود مست و بیخود هر طرف دیوانه و فرزانه بود
عاقل از یک جرعۀ آن باده شد سرمست عشق در سماع و وجد و شادی واله و دیوانه بود
شمع رخ افروخت ساقی در میان انجمن گرد روی انور او هر دلی پروانه بود
از برای اهل ذوق و شوق، بزم انس دوست مسجد و دیر مغان و کعبه و بتخانه بود
کنج دل شد مخزن گنج محبت از ازل جای گنج شایگان در گوشۀ ویرانه بود
تا بکی از خودپرستی دم زنم از ما و من ترک خودخواهی کنم این نکتۀ جانانه بود
صابر کرمانی از ظاهر پرستان کن حذر کاین سخن گفتار نغز اوست کی افسانه بود
برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۶/۲۴ ] [ 19:19 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
شوریدهسری حاصل ما در دو جهان بود دلباختگی شیوۀ دل سوختگان بود
آنان که خبردار ز راز غم عشقند دانند که در سینه ما عشق نهان بود
رفتم به در دیر مغان واله و شیدا دیدم سخن از معرفت پیر مغان بود
آن پیر مغان رهبر راه دل و جانست انوار خدا از رخ آن پیر عیان بود
ساقیِ سراپرده دل بود به عالم پیمانه می درکف او موج زنان بود
آنکس که بنوشید ز جام می عشقش فارغ ز غم زندگی و سود و زیان بود
مستیم وخرابیم و خراباتی و مدهوش در خاطر ما جلوه دلدار نهان بود
هر کس که دم از عشق زند عاشق او نیست بیخود ز می عشق، رها از غم جان بود
جان داد به جانان و رها شد ز من و ما هر دل که خبردار ز جانان جهان بود
صابر هوسِ جنت و فردوس ندارد او را به سر کوی ولا بزم و مکان بود
برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ دوشنبه ۱۴۰۰/۰۶/۰۸ ] [ 0:37 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
حاصل عمر من سوخته دل حرمان بود خنده ها بود به لب لیک دلم گریان بود
خواستم عقدهای از دل بگشایم دیدم عقدهای بود که لاینحل و رنج جان بود
میزبان در دل من عشق و بلا مهمان است جان و دل شام و سحر ز آتش غم سوزان بود
این چه شوریست ندانم که بود در سر من که دلم واله و دیوانه و سرگردان بود
اینکه از خامه چکیده است به روی نامه شور و احساس من و درد و غم و افغان بود
صابرم نغمة مستانۀ من ساز دل است که دل از سوز غم و عشق، بسی نالان بود
برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ شنبه ۱۴۰۰/۰۶/۰۶ ] [ 1:3 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
حاصل عمر من سوخته دل حرمان بود خنده ها بود به لب لیک دلم گریان بود
خواستم عقدهای از دل بگشایم دیدم عقدهای بود که لاینحل و رنج جان بود
میزبان در دل من عشق و بلا مهمان است جان و دل شام و سحر ز آتش غم سوزان بود
این چه شوریست ندانم که بود در سر من که دلم واله و دیوانه و سرگردان بود
اینکه از خامه چکیده است به روی نامه شور و احساس من و درد و غم و افغان بود
صابرم نغمة مستانۀ من ساز دل است که دل از سوز غم و عشق، بسی نالان بود
برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ شنبه ۱۴۰۰/۰۶/۰۶ ] [ 1:2 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
امشب نوای ساز دل، آشوب برپا میکند برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ شنبه ۱۴۰۰/۰۵/۰۹ ] [ 20:39 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
مظهرِ حق جانشین مصطفی باشد علی رهبر راه حقیقت رهنما باشد علی
با ولای آن ولی کامل شود ایمان غیب در جهان و جان امام و پیشوا باشد علی
عارف سالک زند دست طلب بر دامنش رهنمای انبیا سِر خدا باشد علی
جلوه میبخشد جمالش در وجود و روح و جان سَرور روحانیان ایزد نما باشد علی
خضر از آب حیاتِ عشق او سیرآب شد ساقی سرچشمهٔ آب بقا باشد علی
کسب نور معرفت بنما ز نور جان او در سماء معرفت بدر صفا باشد علی
گر وفا جویی وفا از منبع فیضش طلب گوهر مقصود دریای وفا باشد علی
گفت جبریل امین در گوشِ هوش مصطفی شاه ملک لافتی و آنِ ما باشد علی
در حدیث و در خبر آمد بعنوان جلی قاسم الارزاق سلطان و گدا باشد علی
در غدیر خم، علی سلطان مخلوقات شد گوهر مقصود دریایِ وفا باشد علی
خاکسار درگه احسان و لطفش حاتم است ز امر یزدان قلزم جود و عطا باشد علی
لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار راد مردِ عرصهٔ نورِ ولا باشد علی
افضل الاعمال باشد حُبِ سلطان نجف چون کلام الله ناطق نزد ما باشد علی
صابرِِ کرمانی روشن دل و شیدا سرود در دو عالم رهنما مشگل گشا باشد علی
برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۵/۰۶ ] [ 22:1 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
جام پر کن ساقیا، عید ولای مرتضی است عالمی پر فیض از جود و عطای مرتضی است
این جهان در دیده حق بین او بوده حقیر نور بخش هستی و عالم، ضیای مرتضی است
آن امیر المومنین باشد امام المتقین دست قدرت آن ید مشکل گشای مرتضی است
جنب بحر علم او علم همه چون قطره ای برتر از توصیف ما مدح و ثنای مرتضی است
اصل تقوی بود و کانون حقیقت، کوه صبر خوان برکت سفره فیض سخای مرتضی است
چون نمک وفق عدد باشد، علی شور ولاست با ملاحت هر که عمری آشنای مرتضی است
عارفان در مکتب او معرفت آموختند دیده روشن از جمال دلربای مرتضی است
بوده آن قرآن ناطق، معنی حبل المتین گوش جان پر از نوای جانفزای مرتضی است
پرورش او یافت در دامان مهر مصطفی صابرا آیین وحدت از ولای مرتضی است
برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۵/۰۶ ] [ 21:52 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
اثر من به جهان گذران، خواهد ماند شور عشق است که در عالم جان خواهد ماند
اثر سوز دل و نغمۀ مستانۀ من یادگاریست که در ملک جهان خواهد ماند
خرقه و دفتر و سجاده و تسبیح و کتاب سالها در گرو، پیر مغان خواهد ماند
نقش لوح دل بی کینۀ آئینه ما در سراپردۀ اسرار نهان خواهد ماند
خاطرات غم و اندوه و پریشانی جان در دل غمزدۀ پیر و جوان خواهد ماند
گوهر عشق دل و جان و روان و باطن گوهر پاک از این عهد و زمان خواهد ماند
سالها شعر روانبخش و روانِ صابر در کفِ همّت صاحبنظران خواهد ماند
برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ سه شنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۹ ] [ 20:58 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
شب شد بت مه لقا نیامد آن شاهد بزم ما نیامد
شب شد رخ زهره جلوهگر شد رامشگر دلربا نیامد
باشد ز غمش گره ، به کارم آن یار گره گشا نیامد
کامم نشد از وصال شیرین افسونگر خوش ادا نیامد
تابنده ستارۀ سحر شد مهر دل من، چرا نیامد ؟
چون خاک شدم به زیر پایش آن دلبر، بی وفا نیامد
یک لحظه دلم قرار نگرفت پیک خوشی صبا نیامد
آرامش جان و خاطر دل در بزم صفای ما نیامد
رخشنده نشد جمال ماهش آن مظهر حق نما نیامد
صابر ز غمش غزلسرا شد آن نوگل با صفا نیامد برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ یکشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۷ ] [ 0:26 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
شب شد بت مه لقا نیامد آن شاهد بزم ما نیامد
شب شد رخ زهره جلوهگر شد رامشگر دلربا نیامد
باشد ز غمش گره ، به کارم آن یار گره گشا نیامد
کامم نشد از وصال شیرین افسونگر خوش ادا نیامد
تابنده ستارۀ سحر شد مهر دل من، چرا نیامد ؟
چون خاک شدم به زیر پایش آن دلبر، بی وفا نیامد
یک لحظه دلم قرار نگرفت پیک خوشی صبا نیامد
آرامش جان و خاطر دل در بزم صفای ما نیامد
رخشنده نشد جمال ماهش آن مظهر حق نما نیامد
صابر ز غمش غزلسرا شد آن نوگل با صفا نیامد برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ یکشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۷ ] [ 0:25 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
شمع رخ افروخت جانان، جان من پروانه شد مرغ دل در پیچ و تاب زلف او دیوانه شد
من همان افسانۀ مشهور دنیای غمم شرح عشق و سوز و سازم در جهان افسانه شد
چون که دیدم باده از دل میبرد گرد ملال مسکن و مأوای من در گوشۀ میخانه شد
سینه را بیکینه کردم قلب را چون آئینه قلب من آئینهدار چهرۀ جانانه شد
آن که شد دیوانه دل، دارد خبر از حال دل بیخبر از عالم دل عاقل و فرزانه شد
بوسهها بر پای ساقی میزدم از روی صدق تا که لبریز از شراب معرفت، پیمانه شد
صابرم خورشید عرفان جلوه گر شد در دلم دل مکان عرش حق در کعبه و بتخانه شد
برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ دوشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۱ ] [ 20:47 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
صاحب الامر به ما فیض فراوان بخشد جلوۀ باطنی و قدرت ایمان بخشد
رخ برافروخته تا دل برد از پیر و جوان حسن رویش اثری در دل و در جان بخشد
دو ظهورست؛ وجودی و جهانی بیشک عالم علم یقین، پرتو ایقان بخشد
طایر فکر، به هر سو طیرانی دارد بال و پر باز کند، گوهرِ عرفان بخشد
محفل پاکدلان رشک بهشت است و جنان تابش عشق تجلّی فروزان بخشد
مهدی و هادی دین رهبر ایمان و یقین مطلع چهرۀ او نور درخشان بخشد
حق به ما صبر جمیل از کرمش داده عیان تا که اجر دو جهان عزت دوران بخشد
صابرا زندهدل و نغمهسرا باید بود طاقت و تاب و توان حضرتِ سُبحان بخشد
برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۰۹ ] [ 21:14 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
شعر الهام دل و نغمۀ جان میباشد برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ دوشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۰۷ ] [ 20:40 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
هنر عشق به از هر هنری میباشد برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر, هنر عشق [ یکشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۰۶ ] [ 21:23 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
بلاکشان فراغت همیشه افسونند ز شور عشق چو مجنون به دشت و هامونند
بسانِ لیلی زیبا تو میبری دل و دین که عاشقان، ز غمِ عشق، محو و مجنونند
شکوفه بر سر شاخِ درخت زد لبخند که از تبسمِ من بلبلان جگر خونند
چنین بود اثر عشق در دلِ عشاق غمین و بیدل و بیاختیار و محزونند
نه من ز جلوۀ روی تو مات و مبهوتم زِ شورِ عشقِ رُخت، مرد و زن دگرگونند
اگرچه در عوضِ بوسه جان نثار کنیم ولیک ماهرُخان زین طریقه مغبونند
چه فتنهها که بپا کرده قامت سروت از این روش همه بیچارگان مفتونند
امیدِ صبر ز دلدادگان نباید داشت که در مقابلِ حسنِ رخِ تو افسونند
نباشد ایمنی از تُرکِ چشمِ خونریزد ببزم اهل وفا بین، که بیدلان چونند
قدحکشان خراباتِ عشق و صدق و صفا بسانِ صابرِ روشن روان، همایونند
برچسبها: صابرکرمانی, اثر دل [ چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۹ ] [ 19:54 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
زِ غم و فراق رویت، دلِ داغدار دارم دلِ همچون لاله خونین، بدنی نزار دارم
شدهایی تو سروِنازم، بت ماه و دلنوازم چهکنم، چه چاره سازم؟ که تنی فُکار دارم
زِ غمِ تو زار و حیران، شدهام منِ پریشان به دل آتشی فروزان زِ فراق یار دارم
بنگر به روی زردم، که اسیر رنج و دردم زِ غم تو دردمندم، دلِ داغدار دارم
مَه گلعذار و زیبا، دل و دین ربوده از ما من ناتوان و شیدا، دلِ بیقرار دارم
رخ یار دلرُبا شد، گلِ گلشنِ صفا شد چه کنم که بیوفا شد، رخِ زرد و زار دارم
نه مراست راه و چاره، به رُخت کنم نظاره که بجان و دل شراره، منِ غمگسار دارم
چو مراست پای در گِل، به رهِ وصال و مقابل که شرارِ عشق در دل، زِ فراقِ یار دارم
برچسبها: صابرکرمانی, اثر دل [ چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۹ ] [ 19:52 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
صبا نوید و بشارت دهد بهار آمد بنوش بادۀ وحدت، خوشی و شادی کن زِ بویِ سنبلِ زلفش هوا معطر شد برای دیدنِ سروِ قدِ خرامانش زِ وصلِ رویِ دلآرایِ ماهِ زیبایش نظر به نرگس شهلا نمودم و دیدم بنفشه شاد و شقایق زِ وجد میرقصید بهار آمد و دیوانه کرد قمری را برای تهنیتِ شادباشِ مقدمِ گل زِ دیدنِ لبِ لعلِ نگار مه رُخسار برای هدیه نمودن به مَقدمِ جانان به نزد غمزدگانِ جفاکش بیدل تو شاه کشور حسنی، که مهر رخشنده سروشِ عالم غیب این سخن به صابر گفت: برچسبها: صابرکرمانی, اثر دل [ چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۹ ] [ 19:48 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
رسیده فصل بهار و شکوفه خندان است به شاخسار ادب، مرغِ دل غزلخوان است
صبا به پیرِ طریقت رسان سلامم را بگو زِ فرقت رویت دلم پریشان است
تو مِهر انورِ رخشانِ برجِ عرفانی دلم زِ پرتو نور رُخت درخشان است
مُجسم است جمالت مقابلِ نظرم که نوربخشِ وجودم فروغ ایمان است
ولیعصر بوَد شهریارِ کشورِ جان که منبعِ کرم و فضل و جود و احسان است
بِکِش به بند، به تاراج دِه، به زندان بَر کسی که دید رُخت را مطیعِ فرمان است
نفوذ قدرت عشقت نموده در ذرات فروغِ مِهر تو در کائنات پنهان است
مریضِ عشقِ تو، ای شاهدِ مسیحا دَم کجا به فکرِ علاج و طبیب و درمان است
همیشه گِرد حریمت دلم طواف کند اگرچه مسکن و مأوایِ من به تهران است
غمین و بیدل و اندوهگین و حیرانم که در محیط غمت، برق و باد و طوفان است
نهادهاند به خاکِ رهت سرِ تسلیم که خاکِ پایِ تو افسر بفرقِ رندان است
تویی مروجِ احکامِ احمدِ مُرسل به درگهت به ادب جبرئیل دربان است
هزار شکر که شد وعدۀ وصال، قریب که قربِ وصلِ تو، باغ بهشت و رضوان است
دلی که رفت بهدنبالِ یارِ مَه رُخسار اسیرِ بندِ بلا، در چَهِ زنخدان است
شدست نامِ خوشت، نقشِ لوحِ خاطرِ من چو اسمِ اعظم و انگشترِ سلیمان است
تویی چو یوسفِ زیبا، اسیر دامِ غمت غمین به کلبه احزان، چو پیرِ کنعان است
گرفته پیرِ خرابات، رطل باده به دست شرابِ عشق و محبت، به جامِ مستان است
گذشته از سر و جان، صابرِ وفا پیشه کلیدِ گنج سعادت به دستِ جانان است
برچسبها: صابرکرمانی, اثر دل [ چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۹ ] [ 19:43 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
شادم که من به رنج و غمت آشنا شدم چون آشنا شدم به بلا مبتلا شدم
بی شورِ عشق عُمر نیرزد به نیم جو عاشق شدم ز قیدِ دو عالم رها شدم
از بسکه مکر و خدعه ازین خلق دیدهام اکنون ز خویش هم منِ بیدل جدا شدم
مهر و وفا فریب و محبت دروغ بود دیدم جفا و جور و خطا باصفا شدم
بر خوانِ روزگار شدم میهمان و لیک از میزبان ندیده کرم بینوا شدم
چندی مقیمِ خانقه و مسجد و حَرَم چندی رها ز وسوسه و ادعا شدم
صابر نوای عشق تو باشد ز سوزِ دل کمتر بگو که در رهِ عشقش فدا شدم
برچسبها: کاروان شعر, غزل 432, صابرکرمانی [ پنجشنبه ۱۳۹۶/۱۲/۱۰ ] [ 8:0 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
|
||
| [ طراحی : توسط وبلاگ صابر کرمانی ] [ Weblog Themes By : iran skin ] [Google+] | ||