|
| ||
|
کسوتِ تزویر را از دوشِ جان انداختیم شورِ عشقی در دلِ پیر و جوان انداختیم عالمی خوشتر نبود از عالمِ دیوانگی از جنونِ عشق شوری در جهان انداختیم منقلباحوال بودیم از غم و هجر و فراق انقلابی در دلِ شوریدگان انداختیم همچو منصور از دل و جان ما اناالحق میزنیم پیر و برنا را به عالم، در گمان انداختیم صابرِ آزاده و رندیم و مست و میپرست سر به خاکِ مقدمِ پیرِ مغان انداختیم برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۵۹۵ [ جمعه ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ ] [ 21:54 ] [ آذر ]
تهجرعهکشِ پیرِ خراباتِ مغانم آرامدل از جانبِ آن جانِ جهانم از اَمرِ ولی رهروِ راهِ ملکوتم ذکرِ علی و آل علی، وردِ زبانم باشد به سماواتِ ولا سیرِ عروجی با شهپرِ عرفان و ولا، پر زده جانم خاکِ قدمِ یار بود سرمه چشمم نامِ خوش او ذکرِ دل و شهدِ دهانم تسلیم به امرش شدم و هیچ نگفتم تا ساغر و پیمانه دهد پیرِ مغانم هو حق علی از عالم بالا بشنیدم پرواز به لاهوت کند مرغِ روانم علم و عمل و شیوه اخلاص طلب کن این است کلامِ دل و اندرز و بیانم صابر ثمر از عمرِ گرانمایه چه بردی کمتر بنما شکوه که زار و نگرانم برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۵۵۶ [ یکشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۰۶ ] [ 4:4 ] [ آذر ]
صد شکر و سپاس از می و میخانه گذشتیم از رطل و خم و ساغر و پیمانه گذشتیم در وادی پُر شورِ جنون پای نهادیم دیوانهدل از کعبه و بتخانه گذشتیم دیدیم جهان قصه و افسانه و وهم است از قصه و اندیشه و افسانه گذشتیم ما برتر و بالاتر از اوهام و خیالیم از کعبه و دیر و حرم و خانه گذشتیم مستیم و خرابیم ز صهبای حقیقت از هر دو جهان سرخوش و مستانه گذشتیم گویند که حُکمی نبود بهرِ مجانین از جان و جهان واله و دیوانه گذشتیم در مکتبِ دل یک الف از عشقِ تو خواندیم از هستی موهوم، حکیمانه گذشتیم بگذشته زخود صابرِ کرمانی مفتون گوید ز خود و بیخود و بیگانه گذشتیم برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۵۹۴ [ یکشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۰۶ ] [ 2:20 ] [ آذر ]
|
||
| [ طراحی : توسط وبلاگ صابر کرمانی ] [ Weblog Themes By : iran skin ] [Google+] | ||