|
| ||
|
خواهم ای عشقِ مقدس تا که رسوایم نمائی
برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۷۸۲ [ چهارشنبه ۱۴۰۱/۰۹/۳۰ ] [ 19:32 ] [ آذر ]
صنما گریزپائی، به بَرَم دمی نیائی
برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۷۷۸ [ چهارشنبه ۱۴۰۱/۰۹/۳۰ ] [ 19:29 ] [ آذر ]
کشیدم رنجِ احساس و محبت باوفا شد دل
برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۳۵۳ [ چهارشنبه ۱۴۰۱/۰۹/۳۰ ] [ 19:26 ] [ آذر ]
توئی فروغ دل و روح و جان علی مددی تو حاکمی به زمین و زمان علی مددی فروغِ حُبِّ تو روشن ز باطنِ اشیاء تو رهبری و جلالت عیان علی مددی تو بابِ عشقِ خدائی درِ مدینه علم توئی تجلیِ جان و جهان علی مددی ز ذوالجلال توئی مظهر و ولی و وصی ز ذاتِ غیب تو باشی نشان علی مددی ز معجزات و کرامات، آیهالعظمی توئی حقیقتِ فاش و نهان علی مددی محبتِ تو کلیدِ بهشتِ جاویدست ولای توست نعیمِ جنان علی مددی فرشتگان همه ذاکر به ذکرِ نام تواند فتاده غلغله در آسمان علی مددی تو اسمِ اعظمِ سبحان و اصلِ ایمانی سُرورِ خاطرِ پیر و جوان علی مددی ز صدق دم ز ولای تو میزند صابر توئی تسلیِ روح و روان علی مددی
برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۸۰۹ [ سه شنبه ۱۴۰۱/۰۹/۰۸ ] [ 16:36 ] [ آذر ]
مرا در وادی حسرت رها کردی کجا رفتی؟ تو در دل شور و آشوبی به پا کردی کجا رفتی؟ دل و جان از شرابِ عشق شد لبریز و سرمستم تو در بزمِ دلم شور و نوا کردی کجا رفتی؟ حباب و قطره و موجم در این دریای بیساحل در این دریای طوفانزا چهها کردی کجا رفتی؟ به یادت بودهام هر جا که رفتم هر که را دیدم مرا تنها گرفتارِ بلا کردی کجا رفتی؟ خدا عشقِ تو را از من نگیرد تا فنا گردم مرا با درد و محنت آشنا کردی کجا رفتی؟ بود مشکل رها گشتن ز چنگ وحشت هجران مرا آشفته چون زلف دوتا کردی کجا رفتی؟ نهم سر را به زانوی غم و نالم ز سوز دل مرا دیوانهدل محو و فنا کردی کجا رفتی؟ زمام عمر صابر در کف مهر تو میباشد تو او را غم نصیب و مبتلا کردی کجا رفتی؟ برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۸۰۶ [ سه شنبه ۱۴۰۱/۰۹/۰۸ ] [ 16:29 ] [ آذر ]
در برِ اغیار نازِ یار را باید کشید نازِ آن گلچهره عیار را باید کشید عاشقی بارِ غم و اندوه بر دوشت نهد سالکِ این ره چو گشتی بار را باید کشید گر شدی از عشقِ جانان رند و مست و سرفراز بر سرِ دارِ فنا آزار را باید کشید در گلستانِ جمالِ یارِ زیبای عزیز عشوههای نرگسِ بیمار را باید کشید تا توانی جد و جهد و کوشش و همت نما سرخوش و بشاش جورِ کار را باید کشید گر بخواهی لذتی از وصلِ رُخسارش بری ناز و غنج و غمزه دلدار را باید کشید صابرِ کرمانی رند و قلندر دل سرود جورِ آن یار پریرخسار را باید کشید برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۳۰۴ [ سه شنبه ۱۴۰۱/۰۹/۰۸ ] [ 16:21 ] [ آذر ]
بهارِ زندگی و عمر من، خزان گردید ز دیده خونِ دلم روز و شب روان گردید به باغِ عشق دلم صرصر خزان نوزد اگر چه گلشنِ این زندگی خزان گردید بس است این همه افسانه و کلام و غزل گهی حکایت و گه شرحِ داستان گردید گهی نوای دلِ تنگ و نغمه جان شد گهی بیانِ غمانگیز و سوزِ جان گردید کسی که بود رُخش مظهرِ محبت و عشق مقابلِ نظرم روی او، عیان گردید فروغِ چهره و دیدارِ حسنِ زیبایش صفای خاطر و آرامشِ روان گردید به بوستانِ ادب مرغِ دل به شاخِ ولا بسانِ بلبلِ خوشنغمه، نغمهخوان گردید فروغِ مهرِ جمالش به قلب و جانم تافت دلم چو زهرۀ تابانِ آسمان گردید ز نورِ عشق منور شدست هستی من جمالِ کعبۀ جان جلوۀ جهان گردید به باغِ خاطرِ من بشکفد شکوفۀ عشق فضای سینۀ من باغ و بوستان گردید کشیده بارِ محبت به دوشِ جان صابر امینِ وحیِ خداوند مهربان گردید برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۳۰۳ [ سه شنبه ۱۴۰۱/۰۹/۰۸ ] [ 16:13 ] [ آذر ]
روئی چو روی ماهِ تو تابان ندیدهام چون غنچه دهانِ تو خندان ندیدهام در بوستانِ مهر و محبت به باغِ عشق چون قامتِ تو سروِ خرامان ندیدهام بگذاشتم قدم به سراپرده وصال چون جلوه جمالِ تو رخشان ندیدهام آرامش و قرار به من میدهی مدام جز وصلتِ تو، راحتی جان ندیدهام عشق مجسمی و خدای محبتی جانا به جز تو رهزنِ ایمان ندیدهام صابر شدم طریقه من عشق و عاشقی است غیر از تو یار و مونس و جانان ندیدهام برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۳۷۵ [ سه شنبه ۱۴۰۱/۰۹/۰۸ ] [ 16:2 ] [ آذر ]
منِ حساس و بیدل سینهای آتشفشان دارم برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۴۶۵ [ سه شنبه ۱۴۰۱/۰۹/۰۸ ] [ 15:56 ] [ آذر ]
|
||
| [ طراحی : توسط وبلاگ صابر کرمانی ] [ Weblog Themes By : iran skin ] [Google+] | ||