سخن روز

پيوندهای روزانه
سوال از بزرگان عرفان وادب از حضرت آقای صابر همواره جذاب و محیطی عرفانی میساخت

گاه میشد که خود آغاز گر صحبت بودند و به مناسبتی از زندگی ٬گفتار ٬رفتار وبرخورد آنان

در مواقع خاص شاهد میاوردند و یا به توضیح می نشستند از جمله روزی در خصوص مواجه

ایشان باطریقه ای از تصوف و مریدان فرمودند: شمس (تبریزی)گفته من با مرید کار ندارم من

گوش پیر و شیخارو میکشم. کار ندارم که صحبت در مورد عادات نا معول مریدان بود ٬اصل بر

اصلاح و تربیت ٬روش ایشان بود نه انکار و تکفیر و مخالفت ایشان با هر انحراف٬ همـــــــراه با

روشنگری بود و تنویر. قدرت عظیم معنوی ایشان٬ بزرگان را منکوب میکرد وبه عجز در مقابل این

 عظمت الهی معترف.(مقدمه ی کاروان شعر) به مرید راه را نشان میدادند بی اجبار .در مقابل

 انکار عامیان حوصله ی بحث نداشتند زیرا آنکه قابل فیض بود به سوال و اجابت نیاز نداشت

آنکس که ببینیم اگر قابل فیض است                    رمزی بنماییم و دلش را برباییم

حافظ میفرماید:

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست                  در حضرت کریم تمنا چه حاجت است

باری از موضوع دور نشوم این حکایت از شمس در ذهنم نقش بست٬ ولم نکرد تا دیدار بعد

که دور هم نبود ومناسبتی نیز به همراه داشت این رباعی که گفته بودم برایشان بردم:

از ملـــــــک صبــــــا مژده بیاورد برید         بر خیـــــــل و گروه میکشـــــــان داد نویــــد

شه گفته که من کار ندارم به شما          من گوش کشم ز قطب و شیخان  ٬ نه مرید 

خواندند و شادمانه خندیدند و توضیح برای حاضران دادند که حکایت چه بوده .

وجهی از حالت درونی من را که تشویق و تقویت میکردند شوق و عشق بود .نه ترس!؟

میفرمودند فلانی ها از ترس تردد میکنند میترسند که اگر ترک ارتباط کنند دچار مشکل شوند

(خود من بسیار شنــــــیده ام که آنان با هم میــــگفتـند:اگر نیـــایی چوب میخوری!!!!!!) اما

نیما از شوق میآید . بماند:مهم آن بود که ایشان رحمت بودند و عظمت و این حالت ایشان

من را غرق افتخار وعشق میکرد .شکرمیکردم :اگر چه  بی استعداد و گنه کارم اما پیر ومرادم

ایشان است و در این عظمت . نمی خواستم با خداو امام زمان رابطه ی مستقیم داشته باشم 

ارتباط با ایشان برایم همه چیز بود     


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۱/۲۱ ] [ 20:38 ] [ اهل نیاز ]
مکرر در روز های اول سال جدید هنگامی که در خدمت ایشان بودم چه در جمع وچه در خلوت

در پاسخ به تبریک واردان شعر حسن هنرمندی را میخوانندند:

بهار میطلبد شعر تازه ای و هنوز                   دلم ز حسرت سال گذشته لبریز است

نمیفهمیدم. که وجودم نه از حسرت .که از شوق و امید پر بود . نه که الان میفهمم  حس ایشان

چه بوده است. اما الان که وجودم از حسرت پر گشته  شوق و امیدی ندارم معنی شعر هنرمندی

 را درک میکنم . نه میخواهم ذکر بگویم نه چیزی بدانم که کاش نمیدانستم. بیــش از هر وقت

دیگری احساس تنهایی و دوری ایشان آزارم میدهد. هیچ چیز خوشحالم نمیکند الا لطف ایشان

در پشت عکسی برایم نوشتند :

ما میرویم و کس نتواند دگر به دهر            ما را به چشم خویش ببیند مگر بخواب

شعر یحیی دولت آبادی است. سال نو بر همگان مبارک


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ شنبه ۱۳۹۲/۰۱/۱۷ ] [ 15:32 ] [ اهل نیاز ]
سالگرد درگذشت پیر ربانی حضرت صابر کرمانی جمعه ۱۳ بهمن

از ساعت ۱۱ در مزار ایشان


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ یکشنبه ۱۳۹۱/۱۱/۰۸ ] [ 7:42 ] [ اهل نیاز ]
هنـــوز عمــق وجـــودم ز غصـه نالان است

هنــوز آتــش هجرش به سیـنه پنهان است

چگــونه محـــو و فرامــوش میشــود . هرگز

که نیمه شب ز فراقش دو دیده گریان است

تـو خـود گـواه مــن وعـشـق و نامــرادیــهــا

دلیــل خستــگی ام این زمان فــراوان است

به زلــف و باد . نظـــر کن مـگــر شـوی آگه

چگـــونه خـــاطر من درهـم و پریشان است

به میکــده اثــری نیــست از مـی وســاقی

خمــوش باش که این دور. دور حرمان است

چـــرا چـــرا زنـــم از درد پـاســخی نــبــــود

خــــداخــدا ســخن این وجـــود پـژمان است

بخــلــوت دل خــــود آه میـــکشــم .هیــهـات

چــگـونه رفـت ز دسـتم که عقل حیران است

امیــد و عشــق و مــراد و خـــدای من بودی

به نزد من سخنش چون کلام سـبحان است

چـــرا؟ کـه وصــل بحـــق صــابــر زمان بودی

هــما همــیشه بیــادش چنین غزلخوان است

در شب چهارمین سال در گذشت جناب صابر کرمانی سروده شد


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ دوشنبه ۱۳۹۰/۱۱/۱۷ ] [ 15:47 ] [ اهل نیاز ]



.....

صابر صفا کیشم

    اهل راز و درویشـم

        جز به حق نیندیشم

             لااله الاهـــــــــــــو



برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ یکشنبه ۱۳۹۰/۱۱/۰۹ ] [ 1:9 ] [ سيدعلي رضاهل اتايي ]
پنجشنبه سال حضرت استاد است به یادبود وبزرگداشت آن  فرزانه ساعت ۱۱ در مزار او خواهیم بود


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ شنبه ۱۳۹۰/۱۱/۰۸ ] [ 17:42 ] [ اهل نیاز ]
چون محرم میرسد دلها پریشان میشود.....

آن سال محرم برای من حال و هوایی تازه داشت . تازه وکم نظیر

آقا فرمودند : از اول محرم شور و حال دیگری دارم اشعار زیادی با

مضامین عاشورایی میاید. آنها را با قسمتی از اشعار قبلی جمع

 کن و در مجموعه ای بنام شور حسیـنی آماده کن که بعـــد ها

جمال حقیقت نام گرفت وپس از مدتی با زحـــمت عزیزالوجودی

کوتاه شد و وبا اضافاتی دیگر از جمله با مقدمه ای که حقیر برای 

 شور حسینی آماده کرده بودم بنام حسن و حسین(ع) چاپ شد

البته بگونه ای ابتر. بماند شــور و حال آقای صابر بی نظــیر بود و

نامه های آقای مفیــدی تاییــدی بر آن گاهی که به یاد آن روز ها 

 هستم و البته الان گریه امانم نمیدهد آنهمه صداقت را یکجا دیدن

 در دنیای امروز بی مثال است بی دلیل نسروده است:

افسوس و آه قدر شناسی ندیده ام

 تا اینکه آشکار بگـویم چــــکاره ام.....

یادش بخیر از همه کسانی که( خود آگاهند ) صــــادقانه بیاد ایشان

 و خالصانه سوگواری میکنند التماس دعا دارم که هر کس که گرفت

آنجا گرفت 


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ شنبه ۱۳۹۰/۰۹/۱۲ ] [ 11:4 ] [ اهل نیاز ]

ای ســــرو بـــــاغ آرزو یـــــار دل آرایــــــم بـــیـــا    ای روی تــــو بهتــــر ز مــه ای اصـــل معنایم بیا

دریــــای فیض و رحمتی قطـــره صفت در حرکتم    تـــــا واصل دریـــا شـــوم ای میـــر و مــولایم بیا

از جــــام چشــم مست تـو من باده نوشی می کنم    صبـح و مسـاء شام و سحر سرمست صهبایم بیا

ای شــــافع روز جــــــزا ای مـــــونـــس اهل وفا     ای شــــاهد جـــانِ دلا امــــــروز و فـــــردایم بیا

آرامــــش خـــاطـــــر ز تــو باشد در این دار محن     ای مـــایـــه ی صبــــر دل و جــــانِ شکیبایم بیا

از جلـــوه رخســـار تـــو روشن بــــود چشم دلم     و ز دیـــــدن رخسـار تــــو بینــــایِ بینـــایم بیا

لطف تـــو باشــد شـــامل احوال خلق این جهان     یک دم ز راه مــــرحمت در بــــــزم و ماوایم بیا

صــــابر به هـــر جا می رود از شوق دل جوید ترا

حسن رخت شمس الضحی در جمع و تنهایم بیا


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ دوشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۱ ] [ 23:4 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]

درویشی ای برادر در خِـرقه و کلاه نیست       در پوست تخت و کشکول در بوق من تَشاء نیست

ای بیخبــر زِ عـــرفان؛ حـق الیقین و ایمان       در نــــزدِ اهـــل ظاهـــــر در پیــشِ اَشقیــاء نیست

اسرارِ حــق نبـاشد در جَفـر و رَمل و اعداد       گامی منـــه در این ره جــــز حیلـــه و خطـا نیست

انــــدر خیـــالِ اکسیـــر؛ بیهوده جهد منما        سّـــــرِ خــــدا شنـــاسی در علــــمِ کیمیـا نیست

آئیـنــه دلت را بـــا عشـــق صیقلـــی کـن        کانــدر نُجــــوم و هیئـــت در طــب و لیمیــا نیست

صابر به مکتب عشق درس صفا بیـــامـــوز

عرشِ خدای یکتا جـــز قلب با صفا نیست


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۷ ] [ 0:57 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
هفته گذشته به توصیه دوستی در کلاس مثنوی استادی شرکت کردم

افسوس گوهری را که از دست داده ایم ولم نمیکند نه عرفانی و شـور و حالی و نه علمی:

بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد     آن کیست در جهان که بگیرد مکان دوست

آنکه صحبت و جذبه و عرفان آفای صابر را درک کرده باشد بعید میدانم بتواند کس دیگری

را قبول کند در مواجــهه با این گونه برخورد ها میــتوان فهـــمید که با ما چــه کرده است

از آزاد اندیشی آقای صابر بگویم که هیچوقت ندیدم ضمن راهــنمایی به مکارم اخـلاقی

و سلوک .اجباری برای مریدان قایل شــوند دوستانی در طریقه های کمیلی. گنابادی .

اهل حق.وغیره در نزد ایشان تردد داشتند حتی  بزرگان آنان اما ایشان اجبار ی در روش

قایل نمی شدند  و فیض ایشان به حسب حال و صداقت و لیاقت فرد میرسید.که در کاروان

شعر  اشعاری به تایید این مطلب میتوان یافت. کلاس مثنوی باعث به شـعری شدکه میاید :

در نظر رخسار آن جانان فروزان بوده است

جان از آن روشن بسان ماه تابان بوده است

سینه یکدم خالی از عشقش نگردد تا که هست

گر چه در ظاهر فروغ دوست پنهان بوده است

بهر شمس معرفت هرگز غروبی نیست نیست

روشنی بخش. او مداوم در دل و جان بوده است

کس نمیداند که او با این دل پژمان چه کرد

خود نمیدانم. اثر بخشی نمایان بوده است

امر او جاری و ساری در وجود و ممکنات

آمر امر الهی . نور سبحان بوده است

راز وحدت تا ابد. محو رموز بیخودی

فانی مطلق کلید عشق رحمان بوده است

او خداوند مجسم .جلوه گاه سر غیب

موضحی بیشک برای نص قرآن بوده است

 این سخن پایان ندارد. وصف صابر بر هما:

قصه ی پروانه و آن شمع سوزان بوده است


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ شنبه ۱۳۹۰/۰۳/۲۱ ] [ 16:47 ] [ اهل نیاز ]
فرا رسیدن سال جدید و عید سعید

برای پیر و جوان شادی دل و جان باد

چراغ زندگی رهــروان وادی عشــق

ز نور معرفــت ذات حــق فـروزان باد

غزلسـرای گلســتان پر گل توحیـد

همیشه صـابر کرمانی غزلخوان باد

سال نو بر همگان مبارک


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ چهارشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۲۵ ] [ 15:19 ] [ اهل نیاز ]
 

یا صبور بحق صابر

 

فرارسیدن سالروز

        ولادت حضرت استاد صابر کرمانی

                                      ( ۲۶ بهمن ) گرامی باد

 

سالها باید شود لعلی نگین شهریار

                  از بدخشان محبت در جهان افتاده ام 

 

 


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ دوشنبه ۱۳۸۹/۱۱/۲۵ ] [ 18:24 ] [ سيدعلي رضاهل اتايي ]
یکی از آثار چاپ شده ومورد توجه عموم آقای صابر فرهنگ

تعبیر خواب است و  مراحل تا چاپ آن حکایتی شیرین دارد:

مدتها بود که ایشان تحقیقات مفصل در زمینه تعـــبیر خواب

 داشتند و دریافت های باطنی فراوان. یک نوبت تعبیر منظوم

 شیخ بهایی را به بنده دادند تا خوشنویسی کنم که بعد ها 

در راز محبت به گونه ای دیگر چاپ شد.منکه از تعبیر منظوم

شیخ خوشم آمده بود از ایشان درخواست تعبیری منظوم

 و جامع کرده که ایشان به وقتی دیگر حواله میدادند.مهلتی

بایست تا خون شیر شد. باری فراغتی در تابستان برایشان

 دست داد و شور وحالی با دقتی عجیب و توانایی غریبی

 شروع کرده و اکثرآنرا به اینجانب انشا کرده ایشان میگفتـند

ومن مینوشـــتم .خاطره ای خوش.در ظرف یکهفته تمامش

 کردند براستی میتوان اثر طبع وقاد ایشان را در این کتاب

 مشاهده کرد دوستی تایپش کرد وبرای مقدمه نویسی

 به پرفسور امین رجوع کردم ایشان نیزمقاله ای تحقیقی

 و جامع داشت که بنام حضرت صابر ختمش کرد وسپس

خود متولی چاپش شد امیدوارم بتوانم در چاپ مجددآن

نقش داشته باشم.انشااله


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ یکشنبه ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ ] [ 16:32 ] [ اهل نیاز ]
چون محرم میرسد دلها پریشان میشود

ماه محرم در خاطراتم با آقای صابر جلوه های زیادی دارد یکی از

 رخشانترین آنها محرمی بودکه فرمودند اشعار زیادی گفته ام آنها

 را جمع کن وبا اشعار من که در مصیبت نامه است یکجا مجموعه ای

 بساز به اســم شور حســینی بعدابه توصــیه آقای مســـعود وفایی

جمال حقیقت نام گرفت و تا مرحله نوشتن با خط بد بنده راقم

 و آماده سازی چاپ پیش رفت و سر آخر به گونه ای ابتر پس از

 مخالفتها چنان که افتد و دانی بعضی اشعارش درحسن (ع)و

 حسین (ع) چاپ شد نمیدانید چه شوقی داشتم در جمع مجموعه

و چه اشعار نابی در آن است دعا میکنم بتوانم آنرا منتشر کنم

 حالات ایشان در آن سال گونه ای دیگر بود صداقت تاثر ایشان در تفکر به

واقعه کربلا را جایی دیگر ندیدم خارج از سطحی نگری  و عوام فریبی و 

مرید جویی و..... حزن ایشان قلبی عمیق و متصل به ذوات مقدسه

در جمع کمتر آنرا میدیدی و گستره اش البته زمان نداشت عشق

به حسین (ع) و حالات ایشان در ارتباط با ذبیح اعظم برایم ملموس

 بود که در سیری گفته بودند  و مرحوم آقای تابنده شرحی مفصل و 

عرفانی آن سیر را تفسیر کرده بودند  سخن بدرازا کشید عزا داری

 مولامقبول درگاه حق باشد انشالله. مقدمه کتاب ارزشمندمصیبت نامه

که به ابتکار دوست ارجمند  درج گردیده حاوی نکات بکری است از

 ایشان بسیار ممنونم    


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ سه شنبه ۱۳۸۹/۰۹/۲۳ ] [ 13:34 ] [ اهل نیاز ]
نمی توانستم شعر بگویم . شعری گفتم درنعت ایشان

 اشکالات بسیاری داشت که با سعه صدراصلاحش کردند

 در منزل خانم دکتر مهری نجفی زاده(خواهر زاده حضرت

 ایشان)حکایت آنرا تعریف میکنند و خانم دکتر از سادگی

 من در انتخاب مضامین میگویند منکه اصلا  خیال شاعری

 نداشتم اما آن شب چه در جامم ریختند که هر چه

 مینوشم تشنه تر میشوم نمیدانم گفتند شعر بگو.

فردایش شعری آمد نیکو که باعث تعجب همگان در

 وقت خواندن شد وادامه دارد. همان تفائل ایشان است

 از کتاب گفتار پیر طریقت: عبدلله مردی بود بیابانی

میرفت بطلب آب زندگانی رسید به ابوالحسن خرقانی...

ایشان بعد از خواندن شعر من وتعریف از درستی شیوه

 بیان غزلی را که دوست ارجمند در قبل نوشته اند را

 آغاز کردند که وصف احوال ایشان و حکایت شاعر شدن

 من را  در خود دارد  دم گرم عارفانه اثری بجا ببخشد......

 از خوشحالی هایم در محضر استاد همین بود که سراغ

 شعر هایم را بگیرند وگاهی با محبتی خاص اصلاحش

 کنند یادش بخیرشعر هایم همه از اثر امر ایشان که به

 امر باطنی ایشان بود نه من:این همه آوازها از شه بود.

حکایت ها در مورد سرودن اشعار خود یا ایشان در خاطر

 دارم. باشد تا نوبتی دیگراز اثر بخشی کلام ایشان و

امرشان که جاری بود بنگارم


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۹/۱۰ ] [ 14:49 ] [ اهل نیاز ]
بابت کاری اداری به انتشارات اقبال رفتم خاطرات زنده شد صحبت مختصر . افسوس وآه

فایده ندارد میدانم اما چکنم با غم تو......حاصلش شعری شد که مینویسم:

صدای پیر خرابات عشق در گوش است

دلم چو دیگ بر آتش نهاده در جوش است

شود که خواب روم جلوه ای کند دلبر

وجود خسته دگر بی نصیب از آغوش است

شمیم زلف تو را دل چگونه در یابد

چو از صفای نگاهت همیشه مدهوش است

منم که قدر پگاه وصال تو دانم

که شب نشین فراقت دل سیه پوش است

هما به محضر جانان چه هایهویی داشت

کنون ز دوری و هجران چو نقش خاموش است

 


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۸/۲۴ ] [ 9:45 ] [ اهل نیاز ]
نیمــا ز صفــای دل صفــا باید کرد

دل را ز کــمنـد غــم رهـا باید کرد

تکرار چهار فصل نامش سال است

 روی دل و جان سوی خدا باید کرد

این رباعی را سالها پیش در تقویمی که به مناسبت سال نو همه ساله

 محبت میکردند برای من نوشته بودند که همواره ثبت لوح فکر و اندیشه

وخاطرات خوب من است نمیدانید چقدر به آن میبالم اثرات امر ایشان که

در انتهای مصاریع جلوه دارد(باید کرد...)در زندگی ام نمایان است که 

 ایشان مقام ارادی داشتند از آن که بگذریم این رباعی میتواند راهگشا

 و نصیحت و دلالتی برای همگان باشد وحضرت صابر در همه حال لحظه ای

 از روشنگری وراهنمایی و تبشیر ولایت ایمه معصومین (ع) و خواندن خلق

به خالق دست نمیکشیدند  در دفتری که به جهت چاپ آماده شده است

(تا کی توفیق نشر بیابم)جهت عمومییت این رباعی طبق نظر ایشان

 با جانا شروع شده است

توفیق همگان را خواستارم

 


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۸ ] [ 9:21 ] [ اهل نیاز ]
حکایت غریبی بود اشعار استاد در سوک آشنایان . بخاطر دارم که گاه از

 پیش خبر فوت برخی را اعلام میکردند وبلافاصله بعد از فوت به

 یادگار شعریکه حکایت از سرگذشت و احوال درونی تازه گذشته

 میداد. اما در برخی موارد اصلا شعری در کار نبود ومکرر آمرزش

 طلب میکردند و راضی به سرودن شعری نمیشدند گاهی نیز اول

 راضی به سرودن نبودند و بعد از زمانی میگفتند روحش آمد و شعری

 خواست که البته در شعرطلب آمرزش  حتمی بود خلاصه لحظه

 لحظه ی بودن در خدمتش عالمی بود و فیضی گاه بوی اعمال رفتگان

در حضور ایشان به مشام میرسید که بر حسب حالات رفته متفاوت بود

  سخن بسیار است                                 افسوس


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ شنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۴ ] [ 13:53 ] [ اهل نیاز ]
توسل بدرگاه حضرت صابر کرمانی و اجابت ودعای ایشان واستجابت

 دعا معقوله ای عجیب بود . به خاطر دارم که مرحوم آقای روشـن در

 جواب سوال آقای نواده از احوال و مقامـات آقای صـابر پس از مراقـبه

 چنـیـن گـفـتـه بودند:      ایشــان به مقـام ارادی رسـیـده اند

(فلله رجال اذا ارادوا اراد ) در آشـفتگی های دنیـوی ملجا مطـمئـنی

 بودند که اکنــون نیز پـس از قـریب به گذشـت ۳سال به ایشـان پناه

میبرم واز ایشــان مدد میجــویم کـه خود گفته اند:

من نمیمیرم که گشتم زنده و جاوید عشق

متصــل کــردم به نور حــق بقـای خویش را


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ شنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۰ ] [ 7:51 ] [ اهل نیاز ]
اعیاد درحیات حضرت آقای صابر برایم شور وحال و معنایی دیگر داشت شعری

 به محضرش میبردم و نیازی. فیضها میبخشید که قایلم به امتدادش که میفرمود:

شمشیر اکنون در غلاف است اینگونه میبرد!!!بگذریم که نمیشود یک سینه حرف

 را یکجا زد. به یادگار و بجهت عرض ادب رباعی سروده ام مینگارم و عید را به همه

تبریک میگویم:

از کوی ولا رهبر روحانی رفت

آن مظهر عشق و پیر ربانی رفت

از شعر و سخن نغمه جانسوز رسید:

آن فخر زمان صابر کرمانی رفت

دست خط درج شده توسط دوستان حاوی شعری تفکر برانگیز است از ابتکارشان ممنونم


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۱۸ ] [ 11:12 ] [ اهل نیاز ]
حضرت آقای صــابر کرمانی به اتفـــاق خانواده (قبل از ازدواج)ســفری

 به عتبات عالیات مشرف میشوند که حکایت بیماری ایشان وبهبودشان

 را نوبتــی دیگر مینویســم اما آنچه که امروز مـد نظر است در عتبات با

شاعر وعــارف واندیشــه مندی آشنا میشوند که خاموش متخلص بوده

 و به گفته حضرت صابر: یک کتابخانه از کتبــی که هـمه سروده خودش

 بود داشت.

مرحوم خامــوش در ســن قریـــب به هـــشتاد در پشت عکسی کوچک

 برای حضــــرت صـــابر که آنزمان سالهــای دهه ی ســـی عـمر خود را

میگذراندند مینویسند:

عکس نا قابل که بد از جان نثار

گشــت تقدیــم عـزیزی با وقار

حضــرت صابر سپهر فر و هنگ

تا پـس از خــامـوش ماند یادگار

من این عکس را دیده ام و همواره از خواندن این شعر لذتی وافر میبرم

هم از فهم خاموش و هم از اوج پیر و مرشد و مراد و قبله ام.افسوس....

 


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ سه شنبه ۱۳۸۹/۰۶/۱۶ ] [ 7:43 ] [ اهل نیاز ]
اگرچه حضرت استاد معتقد به این مطلب بودند که :هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی

اما برای شب بیست و سوم اهمیت خاصی قایل بودند به رسم چند سال اخیر به منزل

آقای واقفی میرفتیم که خاطرات فراوان از آن دارم .هر که میخواست میگرفت که فیضش

 دایم بود و لطفش جاری ازجمله در سالی که مادر در سی سی یو بستری بود محبتی کردند

کم نظیر.

گر بر سر من زبان شود هر مویی   یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

این را نوشتم که بگویم و بدانید: نه یادالطافش از خاطرم میرود ونه میتوانم فراموش

کنم

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۱۱ ] [ 15:8 ] [ اهل نیاز ]
یـک روز بــیامــدم در ایــن دیـر خـراب

یک روز دگـــر بــرون روم با تـب وتـاب

در بیــن دو روز روزگــاری طـی شـــد

بودست عصاره اش غم و رنج و عذاب

(با تب و تاب؟ فکر نمیکنید این تب و تاب معنای خاصی داشته باشد؟ دوستانی که در جریان

نحوه فوت آقا هستند کمی تامل به این کلام را بی دلیل نخواهند دانست)


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۰۱ ] [ 9:23 ] [ اهل نیاز ]
مدتی این مثنوی تاخیر شد.....(قبلا چه بودیم که حالا با شرایط جدید) بماند

وقتی که نظرات دوستان را میخواندم به شعری رسیدم از استاد که عزیزی آورده بود

دم گرم عارفانه ..........این غزل و مبنای سرودنش برمیگردد به صاحب

 این قلم و ماجرای شاعر شـدنش باشد تا بعد که مفصل بنگارم واز اثرات دم گرم

عارف کبیر و شاعربی نظــیر  ابی روحــانی حضرت استــاد صــابر کــرمانی برایتان

 خاطراتی نقل کنم که :       فلله رجال اذا ارادو اراد


برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ سه شنبه ۱۳۸۹/۰۵/۲۶ ] [ 13:24 ] [ اهل نیاز ]

اذان صبح است و شاهوار معرفت پرنور. یا شاه مردان. یا علی

 یا قـــــــــــــــــاهر العدو و یا والی الولی
یا مظـهرالعجـایب یا مرتضی علـــــــــی

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد. شوقی است ناگویا در زیارت مزارتان. شرمسار آن همه لبخندم. شکر.
برچسب‌ها: مطالب پراكنده
[ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۵/۱۱ ] [ 11:43 ] [ سيدعلي رضاهل اتايي ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

اِنـصــاف نـبــاشـد كـه تــو مــا را نشانسي
ايـن كشتــه‌ي احـساس و بـلا را نشناسي
بازيــچـه‌ي اطفــال و پــــريشـان ز مـلالـــم
ديـــوانـــه‌ي اَنگشت نــمــــا را نشنـــاسي
از مكــر و فريبِ تــو دلم غرقه‌ي خون است
دلســوختـــه‌ي عشـق خـــدا را نشناسي
آرام نـــــدارم نَـفـسي مـــحــوِ جــنــونـــم
ايـن دلــشــده‌ي بـــي‌سرو پا را نشناسي
كس با خبـر از وحشتِ تنهائي مــن نيست
غـــم‌پـَــرورِ آغـــــوشِ جــفــا را نشنـاسي
من بحرِ پر از جـوش و خروشِ غــمِ عشقم
ايـــن عاشـقِ با مـهــر و وفــا را نشناسي
افسون شده‌ٌ چشمِ سيه مستِ تـو باشم
سَـــرمسـتِ خـــرابــاتِ صفــا را نشناسي
ايـن درد مـرا كُشت كـه نشناخت مـرا كس
ز آن نيـز بَتـَــر چــونكه تـــو مـا را نشناسي
مــن زنـده بــــراي دلِ شـــوريـــده ســرانم
آواره‌ي صـحـــــراي فـنــــا را نـشنـــــاسي
شُــــور دلِ مــن شــور بيـــافكنده بـه عالم
دلـــداده‌ي پُــر شُـــور و نـــــوا را نشناسي
از خـويش بُـــريدم چو شدم واله‌ي عشقت
آن صـــابــرِ از خــويش رهـــــا را نشنـاسي

                صابر کرمانی
امکانات وب
فروش بک لینک طراحی سایت