|
| ||
|
دوش دیدم غلغل و آشوب در میخانه بود رشک فردوس برین آن مجلس شاهانه بود
پیر روحانی مبیّن بود و ساقی پیشوا جلوۀ نور ازل در ساغر و پیمانه بود
ساقی روشن روان آمد سر خم را گشود دور ز آن بزم حقیقت زاهد و بیگانه بود
باده نوشان را دمادم داد رطل و جام می هر طرف شور و نوای نغمۀ مستانه بود
لطف ساقی شامل مجنون و عاقل گشته بود مست و بیخود هر طرف دیوانه و فرزانه بود
عاقل از یک جرعۀ آن باده شد سرمست عشق در سماع و وجد و شادی واله و دیوانه بود
شمع رخ افروخت ساقی در میان انجمن گرد روی انور او هر دلی پروانه بود
از برای اهل ذوق و شوق، بزم انس دوست مسجد و دیر مغان و کعبه و بتخانه بود
کنج دل شد مخزن گنج محبت از ازل جای گنج شایگان در گوشۀ ویرانه بود
تا بکی از خودپرستی دم زنم از ما و من ترک خودخواهی کنم این نکتۀ جانانه بود
صابر کرمانی از ظاهر پرستان کن حذر کاین سخن گفتار نغز اوست کی افسانه بود
برچسبها: صابرکرمانی, کاروان شعر [ چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۶/۲۴ ] [ 19:19 ] [ من از خیال تو یک دم جدا نخواهم شد ]
|
||
| [ طراحی : توسط وبلاگ صابر کرمانی ] [ Weblog Themes By : iran skin ] [Google+] | ||