|
| ||
|
به سر شوری به دل نوری ز عشق روی او دارم دلی در تاب گیسوی بتی آشفته مو دارم بنوشم باده بیغش ز جام و ساغر عشقش ز لطفش باده گلگون به هر دم در سبو دارم سرود عشق من باشد نوای قلب محزونم به هر بزم و به هر محفل فغان و های و هو دارم صفای خاطر و جانم بود از دیدن رویش ز عشق روی او در ملک عالم آبرو دارم روانم پر تلاطم میشود از تند باد غم دل آشفته چون گیسوی یار فتنه جو دارم به هر جا بنگرم بینم جمال عالم آرایش نمی گیرد قراری خاطر من جستجو دارم خراباتی شدم شاید رها گردم ز بند غم ندانستم دلی لبریز غم از عشق او دارم ز نام و شهرت و عنوان گذشتم، رند و مجنونم اگر چه در میان مرد و زن نامی نکو دارم چو گشتم بی اثر، در من اثر بخشید عشق او ز نام و کام بگذشتم دلی بی آرزو دارم شدم صابر چو شمعی شعله ور گردد وجود من به راه وصل جانان روح و جانی کامجو دارم
برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۴۷۳ [ جمعه ۱۳۹۶/۱۱/۱۳ ] [ 21:4 ] [ آذر ]
|
||
| [ طراحی : توسط وبلاگ صابر کرمانی ] [ Weblog Themes By : iran skin ] [Google+] | ||