سخن روز

پيوندهای روزانه
فرا رسیدن سال جدیدو عیـد سعید

برای پیر وجوان شادی دل و جان باد

دوستان برای تبریک سال نو این غزل را بجا و شایسته انتخاب کرده بودند

اینکه اولین بارکجا این شعر ارسال میشود و چه نتیجه ای دارد در جای خود

خواهد آمد.

اما آنچه که باعث نوشتن این مقال میشود  تفاوت نسخه ای است که در

 آستانه سال قبل حقیر  ذکر کرده و نسخه ای که به جا  و با حاشیه ای

زیبا امسال آورده شده است . ممکن است برای خواننده با دقت و پیگیر ما

شبهه ای ایجاد کند که کدام یک اثر طبع استاد است؟

باید بگویم برای من که با سبک و روحیه استاد آشنا  بودم خواندن شعر

 کافیست تا به اصل بودن آن پی ببرم اما توضیح همگانی آن:

در سال ۷۴  روزی آقای صابر برایم شرح  نشر خصوصی اولین بار این

غزل را تعریف کردند که هم شعر و هم شرح ماجرا برایم دلچسب بود

و این باعث شد تا در آستانه سال نو همانسال دست خط آقا را در کارت

تبریکی که به همت آقای خزایی وبا کمک کوچکی از سوی من به چاپ

رسید فتوکپی کرده وبصورت محدودی به جهت معاریف ارسال کنم که

 ماخذ من در ذکر آن بود و اما چنانکه مصداق دارد شاعران کثیرالشعر

پس از سالها با یادآوری بیت یا حتی مصرعی از یک غزل (چه برسد به

بخشی از آن غزل) به یاد آوری یا بهتر بگویم بازسازی آن میپردازند و

حضرت استاد نیز از این قاعده بسیار استفاده کرده است.

باری سالی چند گذشت و استاد در شب عید این نسخه را به شکل

 جدید نوشته و به دوستان(ونه همه)هدیه دادند که کمتر از نسخه

 اصلی نبود ونشان طبع روان ونشاط خاطر ایشان. در رباعیات نیز

 این امرتکرار شده است .نمونه بارز این در آثار دیگر شعرای نامی 

با مراجعه به دیوان کبیر(دیوان شمس) میتوان یافت. بصورت خلاصه

این تواتر و تکرار نشان از مضمون بارز و شیوایی کلام و یا اهمیت

موضوع دارد که شاعر را بعد از سالها بیاد  آن می اندازد . امیدوارم این

توضیحات بقدر مقدور مورد استفاده قرار گیرد 

 

 

 

[ شنبه ۱۳۹۱/۰۲/۰۲ ] [ 21:13 ] [ اهل نیاز ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

اِنـصــاف نـبــاشـد كـه تــو مــا را نشانسي
ايـن كشتــه‌ي احـساس و بـلا را نشناسي
بازيــچـه‌ي اطفــال و پــــريشـان ز مـلالـــم
ديـــوانـــه‌ي اَنگشت نــمــــا را نشنـــاسي
از مكــر و فريبِ تــو دلم غرقه‌ي خون است
دلســوختـــه‌ي عشـق خـــدا را نشناسي
آرام نـــــدارم نَـفـسي مـــحــوِ جــنــونـــم
ايـن دلــشــده‌ي بـــي‌سرو پا را نشناسي
كس با خبـر از وحشتِ تنهائي مــن نيست
غـــم‌پـَــرورِ آغـــــوشِ جــفــا را نشنـاسي
من بحرِ پر از جـوش و خروشِ غــمِ عشقم
ايـــن عاشـقِ با مـهــر و وفــا را نشناسي
افسون شده‌ٌ چشمِ سيه مستِ تـو باشم
سَـــرمسـتِ خـــرابــاتِ صفــا را نشناسي
ايـن درد مـرا كُشت كـه نشناخت مـرا كس
ز آن نيـز بَتـَــر چــونكه تـــو مـا را نشناسي
مــن زنـده بــــراي دلِ شـــوريـــده ســرانم
آواره‌ي صـحـــــراي فـنــــا را نـشنـــــاسي
شُــــور دلِ مــن شــور بيـــافكنده بـه عالم
دلـــداده‌ي پُــر شُـــور و نـــــوا را نشناسي
از خـويش بُـــريدم چو شدم واله‌ي عشقت
آن صـــابــرِ از خــويش رهـــــا را نشنـاسي

                صابر کرمانی
امکانات وب
فروش بک لینک طراحی سایت