|
| ||
|
من با دردها و رنجها و ناراحتیها خو گرفتهام؛ طبیب اگــر دوا دهد در آن دوا شفــا بود حبیب اگر جفا کند در آن جفا وفا بود گاهی هم این شعر حافظ را میخوانم؛ سلطــان غــم هــــر آنچه تواند بگـو بکن من برده ام به باده فروشان پناه از او این باده فروشان واقفان اسرار عشقند و عارفان آن بینشان محض با تهی دستی بینیاز جهانند با فقر و فاقه فارغ از سلطنت کون و مکان واقف راز خودی هستند در بیخودی به آوای بلند میگویند؛ ما انا الحق از وجود حق مطلق میزنیم از وجود حق مطلق ما انا الحق میزنیم جمعی از آنها طبعی به هم رساندهاند که با عالمی ساختهاند و همه دم جز به حق و حقیقت نپرداختهاند معدودی از عالم و عقبی گذشتهاند و در عرش قرب الهی نشستهاند جملگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشند به آستان جلال سر سلسله آن وارستگان جهان بینیازی بوسه میزنم و مینالم؛ ((از در خویش خدا را به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس)) حافظ صابر کرمانی برچسبها: نثر [ پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۳/۱۲ ] [ 21:41 ] [ سيدعلي رضاهل اتايي ]
|
||
| [ طراحی : توسط وبلاگ صابر کرمانی ] [ Weblog Themes By : iran skin ] [Google+] | ||