به عیش و نوش و طرب کوش، نوبهار آمد
گذشت فصلِ زمستان و گل به بار آمد
بریز باده به پیمانه ساقیا امروز
که موسمِ طرب و شادی و بهار آمد
نوای بلبل و قمری مَرا به وجد آورد
زمانِ خوشدلی و عیشِ روزگار آمد
شبِ فراق گذشت و دمیده صبحِ وصال
به بزم و محفلِ ما یارِ گلعذار آمد
به پایکوبی و رقص و سماع برخیزم
که مطربِ دل و جان مَست و میگسار آمد
به خنده لب بگشایم زنم ترانهٔ شوق
که باز در برِ من، خوشخرام یار آمد
به شادمانی ما رشک میبرد ناهید
نوای عشق و محبت ز هر کنار آمد
سُرودِ مهر بود شعر و نغمهٔ صابر
بهار آمد و در بزمِ دل، نگار آمد
برچسبها:
کاروان شعر,
غزل شماره ۲۲۲