|
| ||
|
خبر از رفتنِ خود میدهی ای دوست چرا که مرا نیست دگر طاقت اندوه و عزا بر سَر شاخه توفیق مرا بوده مکان بلبل نغمهسرایم به گلستانِ ولا شور و احساس مرا سوز و نوائی دگر است در دلم بوده تجلی ز ولای مولی عشقمیورزم و شد عاشقیم شهره شهر خادمِ آلعبایم، به جهانم تنها اولیا را ز دل و جان همه جان میجویم مرغِ خوشنغمه عشقم شدهام نغمهسرا مِهر آن چار مُحمد بود اَنهار بهشت حُب آن چار علی، نورِ روان فیض و عطا جلوه فاطمه آن دخت رسول ثقلین بوده از روزِ ازل در دل و در باطن ما هست صبرِ حسنی در من و هستم صابر عاشق روی حسینبنعلی در دو سرا دوستی و کرم موسی و جعفر باشد حَسن عسکری از لطف به من کرده سخا صحبالامر به هر امر مَددکار من است سایه مرحمتش به بود از ظِل هُما کرد معراجِ روان صابر کرمانی و گفت ایهاالناس جهان نیست به جز جور و جفا برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره ۳ [ پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۷/۱۵ ] [ 18:5 ] [ آذر ]
|
||
| [ طراحی : توسط وبلاگ صابر کرمانی ] [ Weblog Themes By : iran skin ] [Google+] | ||