|
| ||
|
شاخ بی برگم ز تاراج خزان آسوده ام بی ثمر گشتم ز سنگ کودکان آسوده ام
مدتی سرگشته در وادی حیرت گشته ام
از غبار رنج و گرد کاروان آسوده ام
باده از خون جگر خوردم ز جام داغ و درد
سالها از منت پیر مغان آسوده ام
حکم فرمای قضا زد نقش بر لوح وجود
گشته ام تسلیم،از سود و زیان آسوده ام
در حریم عشق محرم شد دل دیوانه ام
شکر لله از خیالات و گمان آسوده ام
دم زدم با هر که از مهر و وفا دیدم جفا
روزگاری شد ز جور این و آن آسوده ام
مشورت با عقده دل می کنم هر صبح و شام
از غم ایام و اندوه زمان آسوده ام
دفتر دل را نمودم پاک و صافی جان شدم
از کلام و منطق و نطق و بیان آسوده ام
سالها از مهر و کین بگذشته ام روشن روان
از جفای خصم و از زخم زبان آسوده ام
صابر وارسته و آزاد و عالی مشربم
در حریم قدس از شور جهان آسوده ام برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره 372 [ دوشنبه ۱۳۹۵/۰۳/۱۷ ] [ 21:10 ] [ آذر ]
|
||
| [ طراحی : توسط وبلاگ صابر کرمانی ] [ Weblog Themes By : iran skin ] [Google+] | ||