|
| ||
|
هر که می بیند مرا، گوید پریشانی چرا در کمند اضطراب عشق حیرانی چرا عقل دوراندیش را کردی رها، دیدی بلا عاشق و شوریده سر، حیران و پژمانی چرا گشته ام بیمار عشق و داغدار و دل فکار آشنای دل بپرسد زار و نالانی چرا خنده ام بی اختیار و گریه ام از بی خودیست هر کسی پرسد ز من خندان و گریانی چرا زیر این طاق بلند آسمان دلشاد کیست بی سبب در بند عیش و شادیِ جانی چرا لذتی بالاتر از اندوه و درد عشق نیست در خیالِ چاره و در فکرِ درمانی چرا هر که را مهر و محبت نیست بیجا زنده است در خمارِ عشقِ دل، صابر پشیمانی چرا
[ یکشنبه ۱۳۸۸/۰۱/۰۲ ] [ 15:22 ] [ سيدعلي رضاهل اتايي ]
|
||
| [ طراحی : توسط وبلاگ صابر کرمانی ] [ Weblog Themes By : iran skin ] [Google+] | ||