علی مولای اهلِ دل، امامِ انس و جان باشد
فروغِ عشق او در خاطرِ پیر و جوان باشد
کسی نشناخت در آفاق مولای دو عالم را
ولی و والی و مولی، نشان از بینشان باشد
به نانِ جو قناعت کرده بود و جامۀ ساده
علی سلطانِ دین، قانع، همیشه جاودان باشد
ببین انوارِ روحانی ز رخسارِ درخشانش
فروزانتر ز مهر و ماه آن جانِ جهان باشد
درِ خیبر ز جا برکنده با نیروی غیبِ حق
شجاع و عالم و زاهد، امین و رازدان باشد
صفای باطن خوبان بود از نورِ ایمانش
وصی خاتمِ پیغمبران، سرِّ نهان باشد
به چاه و دشت و صحرا، شکوۀ دل را بیان کردی
نبودی محرمِ او کس، علی سلطانِ جان باشد
کلاماللهِ ناطق، مظهر حق، مطلع تقوی
طفیلِ رحمت و جود و عطایش انس و جان باشد
شناسای علی باید شعاعی باشد از نورش
که نورانیّت او در زمین و آسمان باشد
به مدحِ رهبرِ دنیا و دین صابر سخن گوید
جلال و قدرتِ مولا علی فوقِ بیان باشد
برچسبها:
کاروان شعر,
غزل شماره ۱۹۸