یک عده را ز صدق و صفا آفریدهاند
دلهای پاک را ز وفا آفریدهاند
جمعی به عیش و نوش و طرب شاد و خوشدلاند
ما را برای رنج و بلا آفریدهاند
بنگر به کُشتگان و شهیدان راهِ عشق
آن دسته را ز خاکِ جفا آفریدهاند
زُهاد و اهل ذکر، شب و روز ذاکرند
آن فرقه را برای دعا آفریدهاند
قومی ز سعی و کوشش و همت کنند زیست
آن قوم را ز فیض و عطا آفریدهاند
مردانِ روزگار به مقصد رسیدهاند
در جانشان ثبات و بقا آفریدهاند
یک دسته منکرند به اسرارِ کائنات
آن دسته را به حکمِ قضا آفریدهاند
بر گوهرانِ بحرِ حقیقت نظر نمای
آن بحر را ز نور و ضیا آفریدهاند
یک عده را برای ریاست سرشتهاند
یک عده را فقیر و گدا آفریدهاند
قومی سعید و عارف و وارستهاند و شاد
یک فرقه را برای دغا آفریدهاند
چون و چرا نمودن غافل ز ابلهیست
او را برای چون و چرا آفریدهاند
جان را ز ذوق و شوق نمودند محوِ غیب
دل را برای شور و نوا آفریدهاند
رندان شدند معتکفِ کوی میفروش
در قلبشان نشاط و صفا آفریدهاند
وارستگانِ عالمِ معنی خداییاند
ارواحِ پاک را ز خدا آفریدهاند
صابر زند نوای محبت که در ازل
جانِ مرا ز نورِ ولا آفریدهاند
برچسبها:
کاروان شعر,
غزل شماره ۲۳۱