|
| ||
|
بگذشت عمر و زندگیم در هوای عشق باشم همیشه غمزده و مبتلای عشق در شرق و غرب سیر نمودم به چشم دل جائی نبود چون وطن دلگشای عشق آوای دلنواز طبیعت رسد به گوش دارد بشارتی ز نوای خدای عشق آواز عشق در همه عالم بود بلند جاوید و زنده هر که شود جان فدای عشق مرغ سحر که نغمه مستانه می زند دارد به سر هوای گل دلربای عشق شاهان و شاعران و حکیمان و عارفان باشند خاکسار و فقیر و گدای عشق بنهاده است حضرت جبرئیل از ازل سر را بر آستانه دولتسرای عشق ختم پیمبران و رسل مظهر خدای بگذشته از جهان به هوای صفای عشق شمس الضحی ولی خدا شاه لافتی از مال و جان گذشت به راه ولای عشق از عرش قدس صوت خدا می رسد به گوش شد شاه عاشقان جهان رهنمای عشق شاه شهید تشنه لب کربلا حسین زد در جهان به خلایق صلای عشق صابر چه ذره ایست که جان را فدا کند جانهای تابناک بگردد فدای عشق برچسبها: کاروان شعر, غزل شماره 348 [ پنجشنبه ۱۳۹۵/۰۷/۱۵ ] [ 23:45 ] [ آذر ]
|
||
| [ طراحی : توسط وبلاگ صابر کرمانی ] [ Weblog Themes By : iran skin ] [Google+] | ||