غم و اندوه در جان و دلم کاشانه دارد
بلای عشق در کانون روحم خانه دارد
مرا افسانه این زندگانی دارد پریشان دل
هر آنکس همچو من شد قصه و افسانه دارد
نه در دل صبر و آرامش نه در جان تاب و آسایش
اسیر بند غم در دشت وحشت خانه دارد
شراب ناب و ساز عشق از دل می برد غم را
خوش آن رندی که مسکن گوشه میخانه دارد
کسی مفتون عشق او شود در کشور معنی
عجب حال پریشان و دل دیوانه دارد
خوش آن رند خراباتی که عمری مست و لایعقل
به کف از باده عشق و صفا پیمانه دارد
بسوزد روز و شب صابر میان آتش سوزان
به گرد شمع رویش تا دلی پروانه دارد
[ چهارشنبه ۱۳۹۹/۱۰/۱۷ ] [ 8:35 ] [ بی نوا ]